Friday, October 5, 2007

قایق اوهام

سوار بر قایق اوهام خویشم و بی وقفه پارو می زنم - هر شب و هر روز
تا کی به آستانه افق خواهم رسید - آنجا که دریا تمام میشود و آسمان آغاز می گردد؟

خیال تو توفانی است که از آسمان می وزد و دریای ذهن مرا متلاطم می کند
ترسم که این قایق وهم پیش از هنگام وصل در هم شکند و من غرقه در دریای توفانی ذهن خویشتن گردم




Thursday, October 4, 2007

سخن گفتن از زبان دیگران


آمدم که بنویسم دیدم اینقدر مطلب برای نوشتن دارم و اینقدر وقت برای نوشتن کم دارم که بهتر است فعلا به همین لینک دادن ها بسنده کنم. خیلی از حرفهایی که من می خواهم بزنم را بقیه خیلی بهتر از من می گویند. پس شاید بهتر باشد بعضی اوقات از زبان دیگران سخن گفتن



از نکبتی که کشورم غرقه در آن است


ديروز 28 شهريور، 7 رمضان، ساعت 4:30 بعد از ظهر از سر كارم بيرون اومدم، خيلي خسته بودم، از صبح كار سنگين كرده بودم و عليرغم اينكه پريود بودم و روزه نبودم هيچي نخورده بودم، از كنار بزرگراه كه رد مي شدم تا به ايستگاه اتوبوس برسم يه ماشين گشت يه خورده جلوتر از من نگه داشت، باور نمي كردم بخوان به من گير بدن، شايد لازمه كه لباسم رو توضيح بدم، من يك مانتوي مشكي كوتاه و گشاد با يك شلوار مشكي بلند و گشاد پوشيده بودم و يه شال بزرگ سورمه اي سرم بود و نه تنها يك ذره آرايش نداشتم و حتي كرو پودر هم نزده بودم، بلكه رنگ پريده و خسته هم بودم. كفش بسته و جوراب هم پوشيده بودم.


Tuesday, October 2, 2007