اوهام

دربارۀ من

My photo
وارطان
نام "وارطان" را تحت تاثیر شعری از شاملو، انتخاب کرده ام که فرض میکنم آنرا خوانده اید. "اوهام" هم شاید بهترین توصیف برای محتوای این وبلاگ باشد
View my complete profile

Search my blog

Google Custom Search

shared items

Loading...

Links

  • گفتگوی هارمونیک
  • نشریه اینترنتی سخن
  • راز نو
  • کتابخانۀ گویا

Some Blogs I read

  • آینده-عباس عبدی
  • توکای مقدس
  • سفرها و دیدارها
  • شب نوشته های بهنود
  • عباس معروفی
  • عمو اروند
  • مقالات بهنود
  • یدالله رویایی

Blog Archive

  • ▼  2007 (98)
    • ►  December (1)
    • ▼  October (6)
      • قایق اوهام
      • سخن گفتن از زبان دیگران
      • از نکبتی که کشورم غرقه در آن است
      • آرامش با دیازپام ده
      • زمستان است
      • عشق را ای کاش زبان سخن بود
    • ►  September (12)
    • ►  July (11)
    • ►  June (35)
    • ►  May (33)

Thursday, October 4, 2007

از نکبتی که کشورم غرقه در آن است


ديروز 28 شهريور، 7 رمضان، ساعت 4:30 بعد از ظهر از سر كارم بيرون اومدم، خيلي خسته بودم، از صبح كار سنگين كرده بودم و عليرغم اينكه پريود بودم و روزه نبودم هيچي نخورده بودم، از كنار بزرگراه كه رد مي شدم تا به ايستگاه اتوبوس برسم يه ماشين گشت يه خورده جلوتر از من نگه داشت، باور نمي كردم بخوان به من گير بدن، شايد لازمه كه لباسم رو توضيح بدم، من يك مانتوي مشكي كوتاه و گشاد با يك شلوار مشكي بلند و گشاد پوشيده بودم و يه شال بزرگ سورمه اي سرم بود و نه تنها يك ذره آرايش نداشتم و حتي كرو پودر هم نزده بودم، بلكه رنگ پريده و خسته هم بودم. كفش بسته و جوراب هم پوشيده بودم.


Posted by وارطان at 12:45 AM

No comments:

Post a Comment

Newer Post Older Post Home
Subscribe to: Post Comments (Atom)
Free Counter Free Counter