سوار بر قایق اوهام خویشم و بی وقفه پارو می زنم - هر شب و هر روز
تا کی به آستانه افق خواهم رسید - آنجا که دریا تمام میشود و آسمان آغاز می گردد؟
خیال تو توفانی است که از آسمان می وزد و دریای ذهن مرا متلاطم می کند
ترسم که این قایق وهم پیش از هنگام وصل در هم شکند و من غرقه در دریای توفانی ذهن خویشتن گردم
تا کی به آستانه افق خواهم رسید - آنجا که دریا تمام میشود و آسمان آغاز می گردد؟
خیال تو توفانی است که از آسمان می وزد و دریای ذهن مرا متلاطم می کند
ترسم که این قایق وهم پیش از هنگام وصل در هم شکند و من غرقه در دریای توفانی ذهن خویشتن گردم
1 comment:
سلام......خیلی خوب مینویسین.....احساس خیلی خوبی داشتم توی اینجا.....بازی با کلماتتون رو دوست دارم.....موفق باشین
Post a Comment