Sunday, July 8, 2007

اوهام ماضی - ماجرای کوی - 2

روز جمعه بود که چند نفر از بچه ها آمدند خوابگاه که آقا چه نشسته اید که دیشب اعتراضات بچه ها را بهانه کرده اند و تا صبح، مغول وار به خوابگاه های کوی دانشگاه تهران حمله کرده اند و چیزی را سالم باقی نگذاشته اند، خلاصه نفهمیدم چه جوری پله ها را دوتا یکی کردم و رفتم تا طبقۀ چهارم، لباسم را عوض کردم و راه افتادم سمت کوی.

صحنه هایی که آنجا دیدم باور کردنی نبود: در اتاق هایی را که قفل بوده (چون حمله در چند مرحله در نیمه شب تا نزدیکی صبح صورت گرفته بود، طبیعتا اکثر بچه ها موقع حمله خواب بودند و در اتاق ها قفل بوده) با لگد شکسته بودند و جایی به اندازۀ رد شدن یک آدم در آن باز کرده بودند، یخچال های توی راهروها را خرد کرده بودند، کامپیوترهای بچه ها را شکسته بودند، توی خیلی طبقات اشک آور زده بودند که با گذشت چندین ساعت هنوز چشم را میسوزاند و تنفس را سخت می کرد، عده ای از بچه ها را در حال خواب غافل گیر کرده بودند و با قمه آنها را زخمی کرده بودند (یک نفر* را که یا حسین گویان با قمه پایش را آش و لاش کرده بودند و نمی توانست درست راه برود، هنوز در خاطرم هست). حتی به ساختمان دانشجویان خارجی هم رحم نکرده بودند و آنجا را هم (گر چه با شدت کمتر) تخریب کرده بودند، خودم با چند نفر دانشجوی آفریقایی صحبت کردم که هنوز چهرۀ بهت زده شان را به خاطر دارم، خیلیهاشان هیچ جور نمی توانستند ماجرا را درک کنند. عدۀ زیادی از بچه ها توی مسجد کوی جمع شده بودند و تحلیل جمعی این بود که باید در مقابل این فاجعه ایستاد و اعتراض کرد تا آقایان مجبور به عذرخواهی، جبران خسارات و محاکمۀ خاطیان شوند. در ضمن بسیاری از بچه ها احتمال تکرار حمله را می دادند و به این دو دلیل (تحصن شبانه روزی در اعتراض به این فاجعه و حفاظت از کوی در مقابل حملات احتمالی بعدی) جمع زیادی از بچه ها در کوی ماندند و ماجراهای بعدی آغاز شد**.


* در مورد این بنده خدا خواهم نوشت
** اگر حسش بود ادامه خواهم داد و باقی اوهام ماضی را خواهم نوشت، یک مشکل اینست که هنوز هم وقتی به آن روزها فکر میکنم، که چه اتفاقاتی افتاد و بعد ماجرا به کجا ختم شد، ضربان قلبم به شدت بالا میرود و عصبی می شوم. به خاطر همین نوشتن در این مورد - به ویژه که نمی خواهم نوشته هایم هم مثل خودم عصبی باشند- برای من کار بسیار دشواری است

No comments: