این شعر فریاد مهدی اخوان ثالث یا به قول خودش سوم برادران سوشیانت از دفتر آخر شاهنامه با اجرای شاهکار شجریان پدر و همراهی شجریان پسر، علیزاده و کلهر، بد جوری وصف حال این روزهاست. من از موسیقی همانقدری می فهمم که احشام از نطریه نسبیت، ولی از این قطعه به خصوص اجرای کلهر و آواز شجریان به شدت لذت بردم و برای خوانندۀ احتمالی اینجا می گذارمش
Thursday, May 31, 2007
پنجاه، پنجاه
خسته ام جانم، جانم خسته است! خستگی در بند بند وجودم رخنه کرده! می فهمی جانم!؟ دیگر حتی تمرکز کردن، موزیک گوش دادن، قدم زدن، حمام آب داغ و چای املش هم کارساز نیست، هیچکدام کارساز نیست! یک لیوان خواب عمیق اما گویی می چسبد! از آن نوع خوابی که فرقش را با مرگ نمی شود به این راحتی ها فهمید! خوابی با شانس بیدار شدن پنجاه درصد! نه کمتر و نه بیشتر
Tuesday, May 29, 2007
Raccoon in Western Campus!
طی یکی دو سالی که اینجا زندگی کردم، سه بار موفق شدم بصورت تصادفی راکن ببینم! ولی هر سه دفعه شب یا غروب بود و دوربین هم همراهم نبود. امروز که رفته بودیم کنار رودخانه قدم بزنیم، یکدفعه دیدم یک راکن تنها توی یک قسمت سنگی وسط آب داره زیر سنگ های رودخانه دنبال غذا میگرده (البته نمیدونم چه جور غذایی، ولی یک چیزهایی پیدا میکرد و میخورد!). خلاصه دیدم موقعیت بهتر از این پیدا نمیشه که هم هوا روشن باشه، هم دوربین همراهم باشه و هم سوژۀ مورد نظر یک جایی باشه که راه فرار نداشته باشه، دل به دریا زدم و از یک مسیر عجیب و غریب از لای بوته ها و درخت ها، بدون سر و صدا رفتم پایین تا لب رودخانه، و یواش یواش بهش نزدیک شدم، خلاصه با کلی مصیبت رسیدم لب رودخونه نزدیک جایی که راکن بود، مجبور شدم دقایقی بی حرکت بمونم تا شکش برطرف بشه و از اونجایی که این دوربین مزخرف ما، نه زوم میکنه و نه هیچ کار دیگه، بالاجبار به آب زدم و آروم تا نزدیکش رفتم، ظاهرا بلد نبود شنا کنه و از روی سنگ ها تا اون وسط رفته بود، خلاصه تعقیب و گریز بی سر و صدا شروع شد و از بین هفت، هشت تا عکسی که گرفتم، بهترینش اینی هست که اینجا می بینید. روی عکس کلیک کنید تا با کیفیت بهتر ببینیدش
گر به تو افتدم نظر ---چهره به چهره رو به رو
موزیک امروز از گروه کامکارهاست، ظاهرا بخشی از کنسرتی است که سال 80 برگزار کردند، وصف حال امروز من
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره رو به رو --- شرح دهم غم تو را، نكته به نكته مو به مو
ساقی باقی از وفا، باده بده سبو سبو --- مطرب خوش نوای را، تازه به تازه گو بگو
در پی ديدن رخت، همچو صبا فتاده ام --- خانه به خانه، در به در، كوچه به كوچه، كو به كو
مي رود از فراق تو، خون دل از دو ديده ام --- دجله به دجله، يم به يم، چشمه به چشمه، جو به جو
Monday, May 28, 2007
اوهام ماضی - 1
کودکی، باغ عالمی، دامغان، بقایای باروی چند هزار ساله پشت خانه، آسیاب آبی نزدیک خانه، رودخانه ای که وقتی بزرگ شدم فهمیدم جوی بزرگی بیشتر نیست، مهران، آرش و بقیۀ بچه های محله، لشکر ماشین های اسباب بازی که دور فرش توی هال قطارشون می کردم، پدر که ساعت دو و نیم از سر کار می آمد و من هر روز همین ساعت دم در منتظرش بودم، درخت هلو، دو تا درخت شلیل که تازه کاشته بودیم، بوته های توت فرنگی، زیر زمین مرموز و اسرار آمیز خانه برای من کودک، مامان و تقلای هر روز من برای ناخنک زدن به غذا قبل از اینکه آماده بشه، خواهرم که همیشه مراقبم بود، حتی وقتی مورد غضب واقع می شدم، خاله زن مشهدی عباس* که هر وقت شیطنت می کردم به جای اینکه منو دعوا کنه سرشو می زد به دیوار و من کودک را غرق در احساس ندامت می کرد**، کمد بزرگی که بابا برای اتاق کوچیکه سفارش داده بود و من با تمام حواس مراحل سر هم کردنش رو توی اتاق به تماشا نشستم، جای خیلی خوبی بود برای قایم شدن در هنگام فرار، ...
خاطرات کودکی من دو دسته اند، خاطراتی که عین آینه شفافند و بعضی خاطراتی که عین کوزه شکسته باید تکه هاش رو سر هم کنم و همیشه یک تکۀ مفقودی دارند، کم کمک یه چیزایی مینویسم که برای خودم تداعی کنندۀ اون سال های طلاییه و برای خوانندة احتمالی حسی ایجاد می کنه که برای من ناشناخته است، بازخورد گرفتن از حس خوانندۀ احتمالی، برای من جذاب خواهد بود
* خدا بیامرزدش، صداش می کردیم خاله و هنوز هم نمیدانم که اسم واقعیش چی بود، انگار که اگر با مشد عباس ازدواج نمیکرد، هیچ کس تو این دنیا نمیدونست چی صداش کنه
** انگار میدونست که عذاب وجدانی که با اینکارش به من میده از هر تنبیهی بهتر عمل میکنه
ای عرش کبریای چیه پس تو سرت
موزیک امروز (مرد بی اساس) از آلبوم ترنج محسن نامجو است. من که انصافا لذت بردم و امیدوارم برای خوانندۀ احتمالی اینجا هم شنیدنی باشه. میتونید از اینجا بگیریدش، چند تکه اش را هم اینجا مینویسم
این که زادۀ آسیایی رو میگن جبر جغرافیایی! --- این که لنگ در هوایی، صبحونت شده سیگار و چایی
ای عرش کبریایی، چیه پس تو سرت؟ --- کی با ما راه میایی، جون مادرت؟
................................................................................................................
یک روز از خواب پا میشی میبینی رفتی به باد--- هیچکس دور و برت نیست همه رو بردی ز یاد
چند تا موی دیگت سفید شد ای مرد بی اساس --- جشن تولد تو باز مجلس عزاست
................................................................................................................
Canada Geese
I took this picture on May, 26, somewhere in the campus while the boss was planning to attack the intruder! You can click on the picture to see the high resolution image. For more information on Canada Geese, look at here.
اوهام ماضی
گفتم شاید بد نباشه که فقط از اوهام امروز ننویسم و نگاهی هم بیندازم به اوهام ماضی! مرور خاطرات من شاید به درد هیچکسی غیر از خود من نخوره اما این هم فایده ایست: مکتوب کردن خاطرات برای روزی که به مرورشون نیاز داشته باشم! از حالا هر وقت حسش باشه، وقت داشته باشم و چیزی یادم بیاد می نویسم. اولین پست خاطرات را امروز اینجا میگذارم
Sunday, May 27, 2007
راز معمای لیوان ها
اگر به این دو نکتۀ ساده توجه کنید، می توانید به سادگی راز معمای لیوان ها را که دیروز مطرح کردم، دریابید
نکتۀ اول: در طی فرایند ریختن مایع از لیوان کوچک به بزرگ، غلطت مایع به وضوح کم می شود
نکتۀ دوم: در فرایند معکوس ریختن مایع از لیوان بزرگ به لیوان های کوچک، شخص مورد نظر هیچ کدام از لیوان ها را غیر از کوچکترین لیوان، پرنمی کند و سر لیوان ها خالی است
و اما نتیجه گیری: در همۀ لیوانها غیر از کوچکترین لیوان، استوانه ای پر از آب با ارتفاعی کمتر از ارتفاع لیوان مورد نظر قرار داده شده است. حالا می توانید استنتاج کنید که چه اتفاقی می افتد. ساده بود نه؟
نکتۀ اول: در طی فرایند ریختن مایع از لیوان کوچک به بزرگ، غلطت مایع به وضوح کم می شود
نکتۀ دوم: در فرایند معکوس ریختن مایع از لیوان بزرگ به لیوان های کوچک، شخص مورد نظر هیچ کدام از لیوان ها را غیر از کوچکترین لیوان، پرنمی کند و سر لیوان ها خالی است
و اما نتیجه گیری: در همۀ لیوانها غیر از کوچکترین لیوان، استوانه ای پر از آب با ارتفاعی کمتر از ارتفاع لیوان مورد نظر قرار داده شده است. حالا می توانید استنتاج کنید که چه اتفاقی می افتد. ساده بود نه؟
Saturday, May 26, 2007
معمای این چند لیوان
این ویدیو کوتاه را ببینید، اگر تونستید رازش رو کشف کنید! فکر می کنم تمرین فکری خوبی باشه
Thames river: a wonderful view
Thames river (southwestern Ontario) passes through UWO campus, Ryan Rubin has took a long shot picture of this river which is my wallpaper these days. You can click on it to see the high resolution image.
Friday, May 25, 2007
مراسم آیینی فرقه ای از صوفیان کرد
در مورد مراسم آیینی برخی از فرقه های اهل تصوف کرد، چند وقت پیش یک چیزهایی شنیده بودم، باورم نمی شد، ولی وقتی این فیلم را دیدم ... اصلا بهتر است شما هم بیینید. فقط پیشاپیش هشدار میدهم که صحنه های دلخراشی در این فیلم هست که اگر تصمیم گرفتید ببینیدش، باید خود را برای آن آماده کنید
فریاد رسی نیست
این عکس رو که دیدم ناخودآگه یاد این شعر افتادم
توضیح: عکس از اینجا برداشته شده و این شعر حسین پژمان بختیاری رو که کاملش یادم نمیومد از وبلاگ حمید نخجیری برداشتم
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست --- می سوزم و می میرم و فریاد رسی نیست
فریادرس همچو منی کیست در این شهر --- فریاد رسی نیست کسی را که کسی نیست
بیمارم و تب دارم و در سینۀ مجروح --- چندان که فغان بر کشم از دل نفسی نیست
آن میوه جانبخش که دل در طلب اوست --- زینتگر شاخی است که در دسترسی نیست
بیش است ز ما طالع آن مرغ گرفتار --- کو را قفسی باشد و ما را قفسی نیست
توضیح: عکس از اینجا برداشته شده و این شعر حسین پژمان بختیاری رو که کاملش یادم نمیومد از وبلاگ حمید نخجیری برداشتم
disgusting
الان که از دانشکده میومدم دیدم یک خرگوش به طرز فجیعی زیر چرخ های یک ماشین له شده و بقیه هم با سرعت از روش رد میشن. واقعا صحنۀ فجیعی بود. دلم هم نیومد که ازش عکس بگیرم و اینجا بگذارم. دیدن یک همچین صحنه ای برای خراب کردن یک روز آدم کفایت میکنه، نه؟
ترس
در کودکی از ترس زمین خوردن با همسالانش بازی نکرد
در جوانی از ترس شکست خوردن، عاشق نشد
در میانسالی از ترس تنگدستی خرج نکرد
در پیری از ترس گناه، ثواب نکرد
و
در کل از ترس مرگ، زندگی نکرد
در جوانی از ترس شکست خوردن، عاشق نشد
در میانسالی از ترس تنگدستی خرج نکرد
در پیری از ترس گناه، ثواب نکرد
و
در کل از ترس مرگ، زندگی نکرد
My number one!
نغمه بامدادی امروز از یک خواننده یونانیه به اسم هلنا پاپاریزو. این آهنگ در سال 2005 برنده یورو ویژن شد. متن ترانه اینجا هست
Thursday, May 24, 2007
Campus from Above
Aerial shot of the University of Western Ontario, London Canada. Taken from a hot air balloon, summer 2005.
Western Campus
I will try to put some pictures of UWO campus on this blog, everyday. Most of these pictures are not taken by me. This is the first one, a red tail hawk is going to catch a poor squirrel right in the campus!
and, do you want to see the same scene after some seconds!
Now, do you recognize that: ''Might is right!".
*Both photos are taken by Mike DeJager.
and, do you want to see the same scene after some seconds!
Now, do you recognize that: ''Might is right!".
*Both photos are taken by Mike DeJager.
معرفی کتاب - آبجی خانم اثر صادق هدایت
این داستان را برای اولین بار سال ها پیش خواندم، موقعی که هنوز نباید میخواندمش! در طی این سالها چند بار دیگر هم خواندمش و هر بار چیز جدیدی ازش دستگیرم شد. مثلا این روزها به قرینهء اتفاقاتی که در کشورم در حال وقوع است، فکر میکنم که اگر از میدان هفت تیر تا میدان انقلاب پیاده بروم چند تا آدم عین همین آبجی خانم قصهء صادق رو میتونم با لباس فرم ببینم که به جای اینکه خودکشی کنن اومدن که انتقام عقده های روانیشون رو از ماهرخ و ماهرخ ها بگیرند؟
اگه نخوندینش پیشنهاد میکنم بخونیدش
کتاب گویا برای دوستانی که حال خواندن متن را ندارند اینجا یافت می شود
فایل پی.دی.اف داستان هم از اینجا قابل دریافت است
اگه نخوندینش پیشنهاد میکنم بخونیدش
کتاب گویا برای دوستانی که حال خواندن متن را ندارند اینجا یافت می شود
فایل پی.دی.اف داستان هم از اینجا قابل دریافت است
دور حماقت
اخبار نیمه شب، تیتر روزنامه های صبح، بی بی سی، سی ان ان، مهر، فارس، ایسنا، ایلنا فلان و بهمان و بیسار ... از همه و همه فقط یک نتیجه میگیرم: دور حماقت در سرزمین من بی پایان است
دلم تنگ دیاره
امروز از اون روزهای ابریه، البته هوای شهر ابری نیست اما هوای دل من چرا. طبق معمول در این موارد خودم رو روانکاوی می کنم و اگه بتونم ریشهء ناراحتی رو پیدا کنم خوب شاید بشه ریشه کنش کرد، اما امروز حس و حال این کار رو هم ندارم. یعنی با اینکه حدودا میدونم چرا ناراحتم ولی نمیخوام با خودم کلنجار برم. حالا یه خورده اینجا بلند بلند فکر میکنم ببینم چی میشه: چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که چرا آدم دوست داره خوشحال باشه؟ مگه ناراحتی چه اشکالی داره؟ اگه این دو تا دو روی یک سکه هستند، .... نه حوصله تایپ کردن ندارم، باشه برای یک وقت دیگه، فکر کنم که خواننده احتمالی اینجا هم حس و حال این چرندیات رو نداشته باشه. خوب نقدا این آهنگ مهستی رو گوش کنید. عکس هایی هم که هوا رو ابری کردن گذاشتم توی فلیکر
Monday, May 21, 2007
بامداد
ساعت یک ربع به شش صبحه و با اینکه امروز به مناسبتی اینجا تعطیله، من به دلیل احمقانه ای دارم میرم دانشگاه. از دیروز میخواستم اولین پست معرفی کتاب رو بنویسم ولی وقت نشد. امیدوارم امشب بنویسمش. این هم شعر صبحگاهی
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن --- دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ---ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خودتون با صدای استاد بخونیدش، پیداش نکردم که بذارم اینجا
صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن --- دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ---ما را ز جام باده گلگون خراب کن
خودتون با صدای استاد بخونیدش، پیداش نکردم که بذارم اینجا
Sunday, May 20, 2007
معرفی کتاب
تصمیم دارم گاهی کتابهایی که فکر می کنم برای بعضی از خواننده های احتمالی اینجا مفید باشه، معرفی کنم. بیشتر کتابها فنی خواهد بود و خوب احتمالا به انگلیسی . برای خودم این یه جور مستند کردن کتابهاییه که ازشون استفاده می کنم یا کردم
علی کنکوری
امروز نتایج کنکور کارشناسی ارشد اعلام شده ظاهرا. این آهنگ علی کنکوری با صدای داریوش، آهنگ بابک بیات و شعر ایرج جنتی عطایی، وصف حاله خیلی از جوونهای ایرانیه که میخوان مثل همه ساده زندگی کنند ولی تا بگن "نه" پشت کنکور می مونن و از قافله دور. می تونید از اینجا گوش کنید. این پست رو تقدیم می کنم به علی
Saturday, May 19, 2007
قطعه آواز مورد علاقه من در آثار مهرجویی
هامون را ده ها بار دیده ام، یکی از قسمتهای هامون که هر بار حس و حال عجیبی را در من زنده میکند اما آن قطعه آواز رضا رویگری است. آقای هالو را هم شاید به همین دلیل دوست دارم، چون همان آواز با صدای دیگری (که نمیدانم صدای کیست) در موقعیتی مشابه، آنجا هم هست. شعرش را اینجا گذاشتم و قطعه ای از هر دو فیلم را هم در ادامه می آورم، بیشتر برای خودم که هر وقت خواستم آنرا گوش کنم از همینجا گوش کنم.
اي شاخ گل که در پي گلچين دوانيم --- اين نيست مزد رنج من و باغبانيم
پروردمت به ناز که بنشينمت به پاي --- اي گل چرا به خاک سيه مينشانيم
....
با صد هزار زخم زبان زندهام هنوز --- گردون گمان نداشت به اين سخت جانيم
شعر از شهریار
اي شاخ گل که در پي گلچين دوانيم --- اين نيست مزد رنج من و باغبانيم
پروردمت به ناز که بنشينمت به پاي --- اي گل چرا به خاک سيه مينشانيم
....
با صد هزار زخم زبان زندهام هنوز --- گردون گمان نداشت به اين سخت جانيم
شعر از شهریار
اسدالله یکتا و سیگار فروشی کنار میدان هفت تیر-عاقبت هنرمند در ایران
اسدالله یکتا رو اگه اهل فیلمهای ابرانی باشید حتما میشناسید! من از فیلم هامون میشناسمش. اما بد نیست روزگار امروزش را هم ببینیم و احوال یک هنرمند ایرانی رو بهتر درک کنیم
یک مصاحبه با او
گزارش تصویری
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مرغ سخندان
احتمالا محسن نامجو را می شناسید، این روزها خیلی مشهور شده و روند رو به رشد شهرتش هم ادامه داره. بعضی از آهنگاش حسابی به دل من میشینه. یکیش که تقریبا جزء معدود آثار کلاسیکش هم هست به نام "مرغ سخندان" الان داشتم گوش می کردم، گقتم خواننده احتمالی اوهام شبانه را هم در احساسم شریک کنم
برای گرفتن آهنگ به اینجا مراجعه کنید
این هم خلاصه ای از شعر
شبان آهسته مینالم، مگر دردم نهان ماند
بگوش هركه در عالم، رسيد آواز پنهانم
من آن مرغ سخندانم كه در خاكم رود صورت
هنوز آواز میآيد به معنی، از گلستانم*
متن شعر بر گرفته از وبلاگ اشک مهتاب
برای گرفتن آهنگ به اینجا مراجعه کنید
این هم خلاصه ای از شعر
شبان آهسته مینالم، مگر دردم نهان ماند
بگوش هركه در عالم، رسيد آواز پنهانم
من آن مرغ سخندانم كه در خاكم رود صورت
هنوز آواز میآيد به معنی، از گلستانم*
متن شعر بر گرفته از وبلاگ اشک مهتاب
سرآغاز نگارش اوهام
بعد از مدتها تردید، تصمیم گرفتم این وبلاگ را رو به راه کنم و کرکره وبلاگ قبلی را که احتمالا خوانندگانی متفاوت از این وبلاگ داشت (احتمالا تنها خواننده مشترک هر دو خودم هستم!)، پایین بکشم. اینجا تلاش می کنم هیچ مطلب سیاسی ننویسم و فقط تمرین نگارش روزمره کنم. احتمالا متن این وبلاگ هم کمی تا قسمتی نیمه رسمی خواهد بود. برای نگارش هم از ادیتور بهداد اسفهبد استفاده می کنم. سعی می کنم هرروز به چیزی بنویسم، تا ببینیم چه پیش آید
Subscribe to:
Posts (Atom)